آنکه عنان مرکوب را پیچاند، سوار ماهر. (فرهنگ فارسی معین). استاد در سواری. که تواند مرکب خود را هر لحظه بهر سوی بکشاند و ببرد در سواری. چابک سوار. سوارکار ماهر: عنان پیچ و گردافکن و گرزدار چو من کس نبیند به گیتی سوار. فردوسی. سپاهش فزون نیست از صدهزار عنان پیچ و برگستوان ور سوار. فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 373). دلیری بجستند گرد و سوار عنان پیچ و اسب افکن و نیزه دار. فردوسی. نگه کرد تا کیست ز ایشان سوار عنان پیچ و گردنکش و نامدار. فردوسی
آنکه عنان مرکوب را پیچاند، سوار ماهر. (فرهنگ فارسی معین). استاد در سواری. که تواند مرکب خود را هر لحظه بهر سوی بکشاند و ببرد در سواری. چابک سوار. سوارکار ماهر: عنان پیچ و گردافکن و گرزدار چو من کس نبیند به گیتی سوار. فردوسی. سپاهش فزون نیست از صدهزار عنان پیچ و برگستوان ور سوار. فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 373). دلیری بجستند گرد و سوار عنان پیچ و اسب افکن و نیزه دار. فردوسی. نگه کرد تا کیست ز ایشان سوار عنان پیچ و گردنکش و نامدار. فردوسی
درد پیچش، (غیاث اللغات)، ناف پیچیدن، دردی که در ناحیۀ ناف پدید آید و شخص را متألم سازد: پر از هند دوات آید برون طاوس کلک من خورد صد ناف پیچ رشک کبک از طرز منقارش، صائب (از آنندراج)
درد پیچش، (غیاث اللغات)، ناف پیچیدن، دردی که در ناحیۀ ناف پدید آید و شخص را متألم سازد: پر از هند دوات آید برون طاوس کلک من خورد صد ناف پیچ رشک کبک از طرز منقارش، صائب (از آنندراج)